دلم میخواهد بنویسم، از باران، از رعد، از دبیرستان، راهنمایی، دبستان/ دبستانم را میگویم شهید ایوب معادی/ خوبِ خوب به یاد دارم/ وقتی توت های شیرین باغ کنار مدرسه توی مشت هایم میریخت یا وقتی از شیر های آهنی با دست و یواشکی آب میخوردم/ آه چند سال بزرگتر شده ام و هنوز از شیرهای آهنی با دست آب میخورم تا هیجان مسئول بهداشت بیشتر شود
امروز دوم شهریور ماه ۱۳۹۲ و من در دوم شهریور ۱۳۶۴ در شکم مادرم سنگین شده بودم، و شاید ناخن هایم را به تنه اش میکشیدم/ آه کاش در همانجا می ماندم کاش میشد دوباره به دوم شهریور ماه ۱۳۶۴ ............../ نه نمی شود چهار روز مانده به تولد خواهرم محبوب و بیشتر از بیست روز به تولد خواهر زاده ام الی و من میان این تولدها گم میشوم در ۱۲ شهریور/ زردآلوها تمام شده، گیلاس ها تمام شده، هلو ها به پایان نزدیکند، آلوها نرم شده اند، ولی گلابی ها رسیده ی رسیده هستند یعنی من باید عاشق گلابی باشم
آهای آقای موی لخت، چشمان قهوه ای تیره، در میشی چشمانم که به عسلی میرود نگاه کن، خسته نیست؟ ببین، خوب دقت کن شاید مرده باشد، شاید وقتی که میخواستی نقشه ی گوشیت را به روز کنی مرده باشد، شاید وقتی دردانه ات را مقابلش گذاشتی و با ۱۲ شهریورت مثل دشمن نگاه کردی مرده باشد، شاید وقتی مقابلش با فریاد می ایستادی مرده باشد، شاید وقتی به تو خیره شده بود و تو غرق در اجاره های نداده، اخبارهای تکراری، و بی بی سی لعنتی بودی مرده باشد، من حتی زنت را دوست ندارم/ من سیگارهای بهمنت را دوست ندارم/ من میخواهم بوی تلخ فندق و تنه ی درخت را بدهی در یکی از برندهای معروف.....
میخواهم خودم را بغل کنم و به افتخار خودم شمع های ۲۸ سالگیم را فوت کنم شاید امسال هم یادت نباشد که من عاشق تولدهای نگفته هستم / جشن های بدون برنامه ریزی/ هیجاناتی که دوستشان نداری و به من گفته بودی
گفته ای
خواهی گفت که ربطی ندارد
دنیای مردانه چه به من که ساق باهایت را لمس میکنم
دردهای امروزم را بفهم....................................................ارباب ۲۱
ارباب بهمن
ارباب ۱۳۴۹
من کوچکم آنقدر کوچک که میخواهم در زمینی که زادگاهم خواهد شد دفن شوم
درد های چندم.....
صبح تا شب به عشق فکر کنی
شب به شب قرص هاتو سر بکشی
غرق سیگار باشِ عشقت و تو
-بار درداشو بیشتر بکشی
دربه در عشقت و اجاره کنی
صبح فرداتو استخاره کنی
روز و توی خودت مچاله کنی
شب و با گریه هات پاره کنی
تا همیشه اسیر درد بشی
درد یعنی زنی بشی که شدی
درد و شونه های مرد ولی
مرد یعنی زنی بشی که شدی
مرد باشی شبیه هر مردی
صبح تا شب اسیر کار بشی
اجتماعی همیشه خونسردو
توی خونت دوباره هار بشی
اجتماعی بشی که تو بغلش
وط/تنش روزنامه ی صبح
مثل ایران و .... کارتون خوابی
که تنش روزنامه ی صبح
مرد یعنی که بیخیال بشی
یه رباط همیشه بی اعصاب
مرد یعنی اجاره خونه و قرض
مرد یعنی هزار جور عذاب
روی کاناپه لم بدی الکی
بیخیال جهان و فلسفه شی
پک به پک زندگیت و باد بدی
توی دردای زندگی خفه شی
فکر دنیای تیرو نکنی
فکر تهران و این همه سردرد
فکر زن های خسته پشت چراغ
وسط این همه سگ ولگرد
باید از زور درد ها رد شی
مثل مردای کشورت بد شی
زن ولی مرد زندگی بکنی
تا که از روی مردها رد شی
صبح تا شب به درد فکر کنی